آیداآیدا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

آیدا زندگی ما

بابا عشق منه

چند شب پیش ازت پرسیدم من رو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟ تو هم گفتی: «تو رو بیشتر دوست دارم، بابا رو هم بیشتر دوست دارم، اما بابا عشگ منه، تو که عشگ من نیستی!!!!!!!!!!!!!!!» من هم ناراحت شدم و با ناراحتی بهت نگاه کردم. اونوقت گفتی:« اصلاً، همه کیُ دوست دارم»، بعد شروع کردی از خانواده من و بابا همه رو شمردی و گفتی دوستشون داری. ولی کماکمان عشقت باباته.
31 مرداد 1393

تعطیلات تابستانه، دومین مسافرت آیدا(تبریز)، بای بای پوشک

دو هفته تعطیلات تابستانه من بالاخره رسید و از عید فطر تا 24 مرداد کار تعطیل. برای این دو هفته برنامه داشتیم که یه سفر بریم، آیدا رو از پوشک بگیرم، برای کارشناسی ارشد یه خورده بخونم، چند تا جای تفریحی تو تهران بریم و خیلی کارهای دیگه. یکی دو روز اول که آیدا پوشک نپوشیده بود،خوب همکاری نمی کرد و من مدام در حال شستن شلوار بودم ولی خدا رو شکر اونقدر که فکر میکردم سخت نبود و زود کنار اومد . برای سفر با خانواده خودم و خانواده بابا محمود صحبت کرده بودیم که قرار بود بریم چند روزی مراغه خونه داییِ بابا محمود بمونیم، از اون طرف هم از اردبیل و آستارا و گیلان برگردیم. از اونجایی که همیشه همه چیز طبق خواست آدم پیش نمیره، خونه ی مامان زینت بودیم ک...
29 مرداد 1393

اولین مسافرت آیدا

پنج شنبه 2 مرداد بعدازظهر توی خونه حوصله مون سر رفته بود که یهویی تصمیم گرفتیم بریم قم. به مامان زینت هم زنگ زدیم و ساعت 7 بعدازظهر من و بابا و آیدا و مامان زینت راه افتادیم. آیدا کلی ذوق کرده بود و توی راه همه ش موزیکهای دلخواهش رو می گذاشت و می رقصید. یادمه آخرین باری که خودم رفتم قم سال سوم دبیرستان بودم. خلاصه ساعت 9 رسیدیم حرم حضرت معصومه و زیارت کردیم و یه چرخی توی شهر زدیم و شام خوردیم و سوهان خریدیم و ساعت 3 و نیم نیمه شب برگشتیم خونه. آیدا که خیلی خوشش اومده بود. با خودمون گفتیم بد نیست گاهی هم سفرهای کوتاه و اینجوری بریم.   تازگیها بازی مورد علاقه ت شده فروشندگی. لباسهاتو میاری روی زمین پهن میکنی و...
5 مرداد 1393
1